مناظر دلخواه

متن مرتبط با «استخوان های دوست داشتنی من» در سایت مناظر دلخواه نوشته شده است

شکر نفسهای آخر را

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من از دوردست‌های رگِ گردنم

  • به تو ابرازهای کوچک و مبتذل کردن سیرَم نمی‌کند. به تو ابرازهای نفَس‌بُر کردن در توانم نیست؛ تو گفته‌ای که خیلی همین نزدیکی‌هایی، گفته‌ای امّا من نزدیکی‌های خودم نیستم گویا که لرز گرفته‌ام. تو به من بیا، فکرَم شو، خاطرَم شو، یادَم بده چطور برگردم به خودَم و از نزدیکی‌های خودم در تو به حَل شدن نزدیک‌تر شوَم، ابراز شوَم، آن‌گونه که لایقش هستی عزیزم، پناهَم., ...ادامه مطلب

  • منِ بیش‌تر

  • خویشم را با هر شکستن نزدیک‌تر می‌شوم. صبر اگر داشتم در مفصلِ زخم‌های بزرگ، شاد می‌گریستم که بناست منِ دیگری، منِ بیش‌تری از پسِ هر زلزله پیدا شود، که دوست‌ترش بتوانم داشت. با این همه، شیرین‌تر از سُکرِ نقاهت نیست، پس از تحمّلِ صعب‌ترین دردها. خدا یاری‌ام کنَد از دردهای پسین، سربلندتر، محکم‌تر، جان به در ببرم., ...ادامه مطلب

  • زخم‌ گویه‌های ابدی

  • این روزها بیشتر از هر وقتی یادت می‌کنم. شکلِ صدایت را، طرحِ تکیده‌ی صورتت را... میان‌سالیم حالا. به آن روزها کم فکر می‌کنم، ولی قضاوت‌های عاقلانه‌تری در موردشان می‌کنم گویا. فکر می‌کنم که داشتم دست و , ...ادامه مطلب

  • من، راحیل و راه‌های بی‌پایان

  • روحیه‌ی باخته‌ام را می‌کوشم که برگردانم؛ از دل آن روزهایی که کمتر چیزی مانعِ واقعی‌ام بود. مدّتی عهد کردم برای ننوشتن و فشار زیادی تحمّل کردم. مدّتی تسلیمِ در و دیوارِ خانه شدم. مدّتی آیینهای ویژه‌ای , ...ادامه مطلب

  • صبحانه‌ی منی

  • من، دست‌های تو را در چینه‌دانم مخفی نگاه داشته‌ام تو در گلوی من مخفی شدی صبحانه‌ی  منی وقتی که نیستی, ...ادامه مطلب

  • منِ زیبا

  • نگاهِ تو زیبایم کرده است. در جهان، آن که برای اوّلین بار، از بیرون به درون ریشه می‌دواند، برگ می‌زاید و گل به اطراف می‌فرستد انگار که من باشم، منم. شک ندارم به تو., ...ادامه مطلب

  • منِ گور به گور

  • از وقتی که تصمیم گرفتم با امید زندگی کنم، اتفاقهای ریز و درشت ِ خوب کم نیفتاد در مسیرم؛ مُسکّن های خوبی که هرکدام کمی دوام داشتند و بعد کم کم پشت سکه هایشان را نشان دادند، تا متوجهم کنند چه دُن کیشوتی هستم برای ماجرای خودم! بعد جمله‌ی «اروین یالوم» ا, ...ادامه مطلب

  • چیزهایی برای یادآوری

  • وقتِ برگشتن، وسط جیغ جیغِ اتوبان، وقتی که از ضعف دلم به هم می‌خورد و مغزم، چشم‌هایم را جواب کرده بود، وقتی که در آنِ غفلتِ من از زمان و مکان، آن شبهِ تصادف اتفاق افتاد...  چرا آدم‌ها کمتر این لحظه‌هایشان را ثبت می‌کنند؟! هنوز تن لرزه دارم، و هنوز گرف,چیزهایی,یادآوری ...ادامه مطلب

  • گوزنهای سوختن

  • فردا آخرین کلاس نقاشی ترم دو و این تابستان است. به بچه‌های امسالم جور دیگری دلبسته‌ام، دارم تصور می‌کنم که چقدر دلتنگ خواهم شد و چقدر به مانا غبطه می‌خورم که هر روز می‌بیندشان. امروز، یک سریال قدیمی دیدم و یادم افتاد که آن سال‌ها که پخش می شد درست ندیده بودمش. دو کاراکتر دوست داشتنی داشت، با بازی فردوس کاویانی نازنین و خسرو شکیباییِ همیشه خوب... فردوس کاویانی، چوپان ساده دلیست و شکیبایی سید معتم,گوزنهای,سوختن ...ادامه مطلب

  • الکنی که من باشم

  • لبریزم از شوقت، پروردگارم. گاهی میان شلوغ ترین شلوغی‌ها، انگار منم و تپه ای بلند در مسیر نسیم‌های بشارتت که تازه ام کنند، انگار تمام جهان است و صدای من و گوشِ تو، تو که گُنگیِ دلخواهِ زبانمی، وقتِ تماشا کردنت از این کالبد پُر زخمِ بی شکُوه، در آستانه ی بزنگاهی که زرق و برقْ دارَم کند شیدایی ات. دوس, ...ادامه مطلب

  • ای بادهای سرد مخالف!

  • صبوری ام را دردهای قدیمی و سوژه‌های جدید می دزدند، در لحظه تصمیم‌های عجیب می‌گیرم و زود به صرافتِ خودکنترلی می‌افتم، به دوش کشیدن این همه ایده و تواناییِ در حال فرسودن، تحمل کوه می‌خواهد، کوه نیستم که... اما تاب می‌آورم. , ...ادامه مطلب

  • خستگیهای خوب

  • روی نامهربان جیغ جیغویم را امروز، هم خودم دیدم، هم بچه‌ها... تحملم کم شده؟! بین کلاس‌ها رفتم و آمدم، با اعصابِ چکش خورده، آن موقع که هنوز نامهربان نبودم، نرگس دو بار بی دلیل گریه کرد، کار هر روزش است، در عوض آن فسقلی، زینب، که در کل نیم کیلو و نیم وجب است همه جا دنبالم است و هیچکدام از اخمهایم باور, ...ادامه مطلب

  • امن بودن

  • هولناک ترین لحظه ی هر ماجراست و عمیقترین غم دنیا، هر اعتمادی که نقض شود؛ طول می‌کشد پرنده ی کوچکی را اهلی کنی، طول می‌کشد تا پیام امن بودنت را بپذیرد و نزدیکت بماند.  آدم‌ها در جنگ‌های بزرگ هم قراردادی دارند که نقاطی را حریم بدانند، نقاطی، رنگ‌ها یا لباس‌هایی، این شاید آخرین تلاش آدم است برای نکودا, ...ادامه مطلب

  • همنشین

  • انگار در وقت اضافه زندگی می‌کنم. بدنم با من حرف می‌زند، هر لحظه... عافیت از حافظه اش رفته، سفید فکر می‌کند. با هم کنار می‌آییم و رو به زوال بودنش را تحمل می‌کنم. حرفهایش را می‌شنوم، کشان کشان می بَرَمَش، کارهایمان را سر و سامان می‌دهیم. حواسش را پرت می‌کنم از دردها و کم آوردن‌ها، حواسش را پرت می‌کن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها