مناظر دلخواه

متن مرتبط با «دیکتاتوری با چشمهای قهوه ای» در سایت مناظر دلخواه نوشته شده است

شکر نفسهای آخر را

  • شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید: <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align=""> بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بالاخره

  • اطرافم صدایی نیست، نمی‌شنوَم اگه باشه هم؛ منم و خودم و آسمون، که خیلی روشن نیست، ولی هنوز خیلی جذاب‌تر از زمینه. دارم می‌پرَم. با بالهایی که درد می‌کنن، که پرواز نَفَسشونُ بند میاره، بهشون فشار میارم چون خیلی عزیزم برای خودم. خیلی زیاد، خیلی زیاد، نمیشه به خودم بی‌وفا باشم، نمیشه قلبَمو بشکونَم و بزنم زیر قولی که بهم دادم. قول میدم عزیزم. قول.  , ...ادامه مطلب

  • من از دوردست‌های رگِ گردنم

  • به تو ابرازهای کوچک و مبتذل کردن سیرَم نمی‌کند. به تو ابرازهای نفَس‌بُر کردن در توانم نیست؛ تو گفته‌ای که خیلی همین نزدیکی‌هایی، گفته‌ای امّا من نزدیکی‌های خودم نیستم گویا که لرز گرفته‌ام. تو به من بیا، فکرَم شو، خاطرَم شو، یادَم بده چطور برگردم به خودَم و از نزدیکی‌های خودم در تو به حَل شدن نزدیک‌تر شوَم، ابراز شوَم، آن‌گونه که لایقش هستی عزیزم، پناهَم., ...ادامه مطلب

  • زخم‌ گویه‌های ابدی

  • این روزها بیشتر از هر وقتی یادت می‌کنم. شکلِ صدایت را، طرحِ تکیده‌ی صورتت را... میان‌سالیم حالا. به آن روزها کم فکر می‌کنم، ولی قضاوت‌های عاقلانه‌تری در موردشان می‌کنم گویا. فکر می‌کنم که داشتم دست و , ...ادامه مطلب

  • من، راحیل و راه‌های بی‌پایان

  • روحیه‌ی باخته‌ام را می‌کوشم که برگردانم؛ از دل آن روزهایی که کمتر چیزی مانعِ واقعی‌ام بود. مدّتی عهد کردم برای ننوشتن و فشار زیادی تحمّل کردم. مدّتی تسلیمِ در و دیوارِ خانه شدم. مدّتی آیینهای ویژه‌ای , ...ادامه مطلب

  • لایموت‌ها

  • به لبخند و سپاس می‌سپُرم زخم‌های سرگشاده را؛ تنم کبود است و جای فریادهای از عمق جان در سینه‌ام درد می‌کند. مسیح نیستم، رنج هم لذّتم نیست، به هر وسیله راهِ نفس کشیدن باز می‌کنم. من «در ریگِ روانم»، لبخندهای برنامه‌ریزی شده، قوتِ لایموت‌اند. سینوسِ رنج و شادی‌ام موج‌های شادی کوتاه و غمِ بلند دارد، بلافاصله., ...ادامه مطلب

  • یاری کن ای عجل که به یاران رسانی‌ام

  • برخاستی که بر سر آتش نشانی‌ام..., ...ادامه مطلب

  • باشد که به شما هم برسد

  • لبریزم از  آرامش، به گل نشستنِ یک باغ شمعدانی در دلم را به تماشا نشسته‌ام و دائم‌الذّکرِ سپاسم به هر زبانِ ممکن. خدایا شکرت خدانگهدار سایه‌ی پشتِ پنجره... آنِ دیگران., ...ادامه مطلب

  • ای گمشده در رؤیا

  • قلبم کمی مریض شده، ولی حالم خوب است. رفتن از شهری که در آن بزرگ شده‌ام، خیلی جدّی دارد اتّفاق می‌افتد. باران امسال زودتر باریدن گرفته تا خواستنی‌ترین قابِ شهرم را به آخرین تصویرهایم برچسب کند. به خاکِ کودکی‌ام قول داده‌ام، که اگر برگشتنی باشد، شاد و لبریز از خوش‌خبری باشد. قول داده‌ام خستگی‌ها و دلتنگی‌هایم را به باد بسپارم و پُر از نشانه‌های خوب باشم، در وعده‌های دیدارهای زود., ...ادامه مطلب

  • منِ زیبا

  • نگاهِ تو زیبایم کرده است. در جهان، آن که برای اوّلین بار، از بیرون به درون ریشه می‌دواند، برگ می‌زاید و گل به اطراف می‌فرستد انگار که من باشم، منم. شک ندارم به تو., ...ادامه مطلب

  • هست‌ها و بادها

  • به خودم و دریچه‌های نو و خُرده چشمه‌های تازه سلام! که می‌توانم به خاطر بیاورم و شانه به شانه‌ی منظره‌های بی‌دوام، مداوم باشم؛ که ریسمانی هست و دستی، که همیشه معنا را هر جا که باشد، می‌رساند به چاه‌های خشکِ عمیق؛ می‌رساند به آخرین خانه‌های ماسوله‌ی روح و حیات را برقرار می‌خواهد. به خودم که بهترین فکرهایم را همیشه تصوّرِ یک وجب خاک برای آرمیدن، به اوج میبَرَد، عرض ارادت و اخلاص؛ به جانی که هر بندی از بازتاب‌های مجهول‌ا‌لعلّه را از گره‌بودگی نجات می‌دهد و خودش را رها می‌کند. مبارکم باشد این حال و مبارک‌تان بشود چنانی و آمین., ...ادامه مطلب

  • نایتینگلی که تَن می‌کنم

  • نمی‌دانم برای دنیا چه اتّفاقی می‌افتد، واقعاً بعضی‌ها شبیه ویروس‌اند. در این بازه که کار اجزای جهان گذشته از میرایی، شکلی شده‌اند که وابستگی داشتن آسیب‌پذیرت می‌کند؛ همیشه چیزی برای به چپاول رفتن داری. خیلی چیزها عجیب و خالی شده‌اند و برای معنا نگه داشتن روی خط کوتاهِ بودنت، باید زحمت بکشی، باید دنبالش بگردی و برایش هزینه کنی. شادی مفهومِ غریبه‌ایست شاید این میان ولی ترکیده و تمام نبودن هنر است. من راهِ «نایتینگِل» شدن را برگزیده‌ام به جای آن‌که در این مکّاره بازارِ جنگ و قتلِ معنا، تفنگ دست بگیرم. جدّی گرفته نشدن در این راه، دقیقاً همان چیزی‌ست که برای پایداری نیاز دارم. اینجا همیشه گفته‌ام «من» امّا با شرمساری. از این به بعد سربلند می‌گویم از «من»، برای اینکه هسته‌ی جهانم هستم و باید به خو,نایتینگلی ...ادامه مطلب

  • جرایح

  • اعضای مرا هر روز، با چشم‌های باز و حواسِ جمع، جرّاحی می‌کنند. زخم‌های غیرخودیِ عمدی را هر روز در جان کشیدن، سخت است، ولی این هم عادت می‌شود و عادت‌ها تا هستند، امکانِ فراموش شدن دارند., ...ادامه مطلب

  • چیزهایی برای یادآوری

  • وقتِ برگشتن، وسط جیغ جیغِ اتوبان، وقتی که از ضعف دلم به هم می‌خورد و مغزم، چشم‌هایم را جواب کرده بود، وقتی که در آنِ غفلتِ من از زمان و مکان، آن شبهِ تصادف اتفاق افتاد...  چرا آدم‌ها کمتر این لحظه‌هایشان را ثبت می‌کنند؟! هنوز تن لرزه دارم، و هنوز گرف,چیزهایی,یادآوری ...ادامه مطلب

  • گوزنهای سوختن

  • فردا آخرین کلاس نقاشی ترم دو و این تابستان است. به بچه‌های امسالم جور دیگری دلبسته‌ام، دارم تصور می‌کنم که چقدر دلتنگ خواهم شد و چقدر به مانا غبطه می‌خورم که هر روز می‌بیندشان. امروز، یک سریال قدیمی دیدم و یادم افتاد که آن سال‌ها که پخش می شد درست ندیده بودمش. دو کاراکتر دوست داشتنی داشت، با بازی فردوس کاویانی نازنین و خسرو شکیباییِ همیشه خوب... فردوس کاویانی، چوپان ساده دلیست و شکیبایی سید معتم,گوزنهای,سوختن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها