به تو ابرازهای کوچک و مبتذل کردن سیرَم نمیکند. به تو ابرازهای نفَسبُر کردن در توانم نیست؛ تو گفتهای که خیلی همین نزدیکیهایی، گفتهای امّا من نزدیکیهای خودم نیستم گویا که لرز گرفتهام. تو به من بیا، فکرَم شو، خاطرَم شو، یادَم بده چطور برگردم به خودَم و از نزدیکیهای خودم در تو به حَل شدن نزدیکتر شوَم، ابراز شوَم، آنگونه که لایقش هستی عزیزم، پناهَم., ...ادامه مطلب
بسیار گفتن برای آن که نمیخوانَد، برملا کردنِ رازهای بیاهمیت درون، چه فایده... چه فایده که دیر بزرگ میشوم، چه فایده از دنیا ندیدگی؟, ...ادامه مطلب
دلت تهرون، چشات شیراز، لبت ساوه، هوات بندر بَمام هرشب، تنم تبریز، سَرَم ساری، چشام قمصر دلم دلتنگ تنگستان، رو دوشم درد خوزستان غرورم ایل قشقایی، توو رگهام خون کردستان توو خونَهم جنگ تحمیلی، تُو خونَهت ملک اجدادی خرابم مثل خرمشهر، ولی تو خرّمآبادی تموم کودکی هامُ، بهم دنیا بدهکاره تو با لالایی خوابت برد، منم با موج خمپاره دیگه خستهم از این شهرُ، از این دنیای وا مونده میخوام برگردم اونجایی، که انگشتام جا مونده دلم بعد از تو با هرچی که تَرکش داشت جنگیده دیگه بعد از تو به هرکی که دَرکش کرد خندیده روو دستم داغ سوسنگرد، تو قلبم عشق خونینشهر خیالم رکس آبادان، اسیرم باز تو این شهر موهات قشلاق دستامه، برام بُنبسته هر کوچه مثِ تالار آیینه، به هر سمتی برم پوچه ... سرودهی پدرام پاریزی, ...ادامه مطلب
گاهگاهی که کسی میگوید «دوستم دارد»، بیشتر میفهمم که «دوستت دارم»؛ معشوقِ جان به پاییز آغشتهی من... برای هر چیزی جز نام تو گریه میکنم؛ تو چشمهای من شدهای، خودِ گریستنم., ...ادامه مطلب
حال من به خوب بودن میرود، چون علیرغم زخمهای درون، یک دنیا مرهم هست، عشق فراوانیست که از یک فوج چشم معصوم و خندان، به قلبم میرسد، تحملی ست که با وجود ناباوری ام، در جانم است، روحیست که رخوت و رکود را برنمیتابد و خداییست که همیشه فکرهای خوب و به وقت میرساند. شاکر نباشم چه کنم، بی اندازه هستم و خویش را به موهبت اینجا که در حال رفتنش هستم متبرک میکنم، شکر و شکر و شکر. ,بازآمدن ...ادامه مطلب
یادآوری:به چشم هایم، به دستهایم، به گام هایم و به قلبم، لیاقت بده، مَحْیایم کن، ژرف و پربرکتم کن، لبریز و زایای لبخند، حمایت و دلگرمی، برای همه ی آنهایی که سر راهم قرار می دهی. اندوخته ی عشق و احترام زیادی که به من بخشیده ای، به پیشگاه خودت می آورم، بیاموز افشاندنش را، متبرکش کن و برویانش، هزار هزار مزرعه ی سبز را... , ...ادامه مطلب
میدانم که هستی، حالِ بدم را از چشم تو نمیبینم. افولم به سرازیرِ فشردگی را در آغوش توست که زنده میمانم. مثل محتضری در دستهای مُنجی، دَردکِشان، صبورم، بیقراریهای مزمن را پَر بده از روزگارم، یا... یا ببرم پیش خودت؛ تحملم کم شده، آن صبورِ پوست کل, ...ادامه مطلب
پشت چنین شیشههایی، چنینم، موجودِ پشتِ چنین شیشههایی و نه هیچ چیز دیگر... از اینجا خواهم رفت، اما همیشه مرجع روحم خواهد ماند. چنینم، چنان است، پشت هاشور ِ کسری خیس از ثانیه... :), ...ادامه مطلب
منصفانه اش این است، که هنوز قشنگترین عکس من، یادگار دوربین کهنه ی توست. ولی با لبخند باید بگویم که گذشته ها گذشته، ما برای هم درگذشته ایم. اما به آن روزها، احترام خواهم داشت، و یادت خوش. از آن که بودیم، درگذشته ایم، راه هایمان را یافته ایم، امیدوارم، و آن روزها، لابد به ما کمک کرده است., ...ادامه مطلب
خویش یافتگان، رستگارانند. پیدا کردنِ الگوهای فردی، ساختن یک چارچوبِ ویژه برای خویش، سهل ممتنعی ست، که اگر میسر شد، قزل آلای رنگین کمانی خواهی بود، افتاده ی نترسی، در مسیر آبهای آزاد، بی که راهت را گم کنی، بی که از سبدِ بی نهایت مسیرهای موجود، به اسراف بیفتی، مسیرِ آگاهانه ی خویش را خواهی رفت، دیدنی, ...ادامه مطلب
از این صبر که در من بیشترش می کنی، از این صبر که گوش بدخواهَش کَر، سپاسگزارم. هر روز تجربه اش راه تازه ای نشانم می دهد تا نمودهای بیقراریِ دل را کم کنم و آرامش بیرونی ام را بهتر اداره کنم. کمکم می کند تا برای موج های پیاپی، شناورِ راحتی نباشم و تلاطم از دست ها و قدم هام، راهی به بیرون پیدا نکند. من , ...ادامه مطلب
امروز، قشنگ و به یادماندنی بود، به خاطر راشین و دخترهای نازنینش، بعد از هفده_هجده سال رفیق ِ به جان بسته ات را ببینی، یعنی یک هدیه ی جانانه، خود خود خودش بود، خود خودم بودم، خودمان، دخترهای شانزده هفده ساله ی آن وقت ها، برای یک روز، شیطنت کردیم، خندیدیم و خاطره های جوانی مان را مرور کردیم، چه روزهایی بود، چه روزهایی..., ...ادامه مطلب
ساعت چهار و سی و هفت دقیقه ی صبح، به یقین رسیده درمورد از دست دادن کلاس های امروز هم، در رختخواب پیچیده ام و دردهای ناشناخته می کشم.,شرح حال,شرح حال نویسی,شرح حال روانپزشکی,شرح حال رجال ایران,شرح حال بیمار به انگلیسی,شرح حال دانشمندان ایرانی,شرح حال بیمار,شرح حال یک جانباز,شرح حال یکی از بزرگان,شرح حال ابن سینا ...ادامه مطلب
ساعت دوازده و پنجاه و پنج دقیقه، بیدار شده ام، سیمای برفکی خودم هستم که صدا هم ندارم. گیرنده هایم را تیز کرده ام برای آن وَرِ اتاقِ کم نور، فرصتِ صامت بودن را به دریافت کردن غنیمت بشمارم، از هوا، از بیرون، از حدسِ جاهایی که امروز نیستم، درد را هی از کار می اندازم، تا برگردد وقت کم نیست., ...ادامه مطلب
سعی میکنیم نشویم حالا... گاهی اینکه دنیا روی نازیبایش را نشانت بدهد، زیاد هم بد نیست. بالاخره امیدوارتر میشوی که یک چیزی، دستی، جریانی، محافظ توست. «تو»ی شکستنی، «تو»ی پوست کلفتِ پُر ادعای همیشه کم رمق؛ مرداد سال هفتاد و دو بوده که اولین پدربزرگ زیر خاکها خودش را جا گذاشته و به آسمان رفته؛ کم به یادت هستیم آقاجانم، اما کاش تو کم به یاد ما نباشی، حالا که بعد سالها دوری، امکان آبپاشیِ خانهی کوچک زمینیات را دارم، آنقدر همهچیز طول کشیده که نمیدانم از کجایش بگویم برایت. آنقدر سن و سالدار نشده بودم که حرف بزنیم با هم، زود غیب شدی و بعد , ...ادامه مطلب