2 تیر 1403

ساخت وبلاگ

سکوت، وضعیت فراگیری‌ست.

از زبان سرریز می‌کند به چشم‌هایت... به ذهن، به دست‌ها...

تمام هیاهوی توی سرت از یک زمانی شروع می‌کند به ته‌نشست کردن. 

نمی‌دانم که چرا... فرصت نمی‌شود که بدانم چرا هنوز در مقابل این یکی مقاومت می‌کنم.

منی که یکی یکی به قوانین تبعیدگاه بزرگ عادت کردم، چرا هنوز دست‌هایم دوست دارند چیزی بنویسند، چشم‌هام دوست دارند بگویند و ذهنم به خلوتی‌اش عادت نمی‌کند.

واقعیت این است که دیگر چیزهای زیادی توی سرم نیست.

واقعیت این است که دیگر رمقی نیست، فقط می‌شوند بیننده بود، می‌شود لبخند زد و می‌شود به معنی بغض‌های گاه به گاه فکر نکرد. واقعیت، زمان کم و نزدیک شدن لحظۀ گذار است.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 3 تاريخ : شنبه 9 تير 1403 ساعت: 12:09