بگومگوهای نیمه شبانه

ساخت وبلاگ

پشت پنجره، تَشْ بادِ شبانه می‌وزد، دوتا گربه سر هم جیغ می‌کشند و صدایشان، تنم را منجمد می‌کند. شعر کالی پشت در قلبم استخاره می‌کند، که در را باز کند یا نه، جیغ گربه ها فراموشش می‌کند که کارش چه بوده و در بزند که چه...

آهنگ می‌شنوم، فکر می‌کنم، به فکرهایم نهیب می‌زنم، یکی به دو می‌کنیم، سر باید و نبایدشان، هر شب. گاهی فکر می‌کنم که من و فکرهایم با هم راحت نیستیم. گاهی فکر می‌کنم آن‌ها توی ذهنم نیستند، فکر می‌کنم آنها ناخواهریهایی حسود، نادان و کم خردند که رهایم نمی‌کنند و تجسُّدِ آرزوهایم را عقب می‌اندازند یا باطل می‌کنند، گاهی عاجزم می‌کنند از آنکه پیش‌تر از حقیقت می‌دوند یا از آن، جا می‌مانند. 

دست و دلم را به شروع هیچ کار تازه‌ای تشویق نمی‌کنند بس که زوال و نبودگی را به یادم می‌آورند و می‌گویند کوتاهتر از آن مانده که بشود.

می‌دانم این بار اول و آخر نیست، می‌دانم این دره های عمیق در مسیر امیدواری را زندگی‌ام تا به حال بی‌شمار دیده و اگر ماندنی باشم، بی‌شمار خواهد دید، اما مثل روزهای خوب و تپه‌های رفیع خوشحالی، این دره ها هم بوی نا نمی‌گیرند، نو به نو قلبم را تکان می‌دهند و غرقم می‌کنند و کو تا دوباره بیایم تا مرز نفس کشیدن.

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 156 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 7:51