دنبال کلاف ها

ساخت وبلاگ

سیصد و شصت و برقِ دست و پا گم کرده ی چشم های تا خورده ات... مرواریدهای بی مشتری، نی نی کنان و ریزگو، یکریزگو... دستت را بگیرم و بیفتم کنار کلیشه ی دلشوره، که خشت و آینه ندارد و نخ قلب من و تو را بکشند، کلافهای رنگ رنگ دلشوره از دست خدا می افتد... قل می‌خورَد از پله های همان حوالیِ هفتم، توی دودکشِ هزار هزار خانه، این پایین.

کی برایت قبض بخواند، بنویسد، دستهای نحیفت را کی بگیرد ببرد به قبض؟ که قربان صدقه اش بروی، بگویی چقدر خوبی تو... ساکت نباش خشتِ لب پریده ی من، ساکت نباش گِلِ ناب... بگو بال داشتی، بگو دگردیسی ات را تعریف کن، بگو به آب و آتش ربط نداشته...

بگو جنگ ها، می‌شده که دروغ باشند، بگو اتفاق، افتاده... بگو مادرِ دور و نزدیکِ دلواپسی، بگو مسلسل حجم های ناساز، که فرود می آیند دور و برت، نفست را تنگ می کنند، کمرت خم می شود، راه و بیراهت گم می شود، نشان بده کبودیهای مدیدت را... 

بگو آرامگاهت، زیر تپه ی بیقراریِ جگرگوشه هایت از حالا، بوی دود گرفته... توی چشم هایت، چه خبر بود!

مناظر دلخواه...
ما را در سایت مناظر دلخواه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : efeminostalgy2 بازدید : 154 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1396 ساعت: 4:59